فریدا کالو کیست؟ داستان جاودانگی در خانه آبی

فریدا کالو کیست
فهرست محتوا

فریدا کیست؟  

در ششمین روز از ماه ژوئیه سال ۱۹۰۷ بود که فریدا کالو در یک خانه آبی از شهرک کویوآکان چشم به جهان گشود. تقدیر این شهرک کوچک در مکزیکوسیتی این بود که میزبان یکی از پیشرو ترین زنان تاریخ هنر باشد و اینگونه شد که فریدا نام خودش، شهرش و همچنین خانه آبی را در تاریخ ماندگار کرد. 

فریدا کالو امروزه به عنوان یک هنرمند پیشرو و یک فمینیست مورد تحسین بسیاری قرار می‌گیرد و جایگاه بسیار بالایی نیز در بین اهالی هنر – به خصوص قشر جوان – دارد.

اما چرا او به این سطح از احترام رسید و دستاوردهای او در دنیای هنر ناشی از چه بود؟ در زندگی شخصی او چه می گذشت و نقاشی های او از کجا نشأت می گرفت؟

در این مقاله به دنبال پاسخ این سوالات خواهیم رفت و کتاب استثنایی زندگی فریدا کالو را ورق خواهیم زد. پس با ما همراه باشید تا به زندگی این نقاش استثنایی نگاهی تازه و متفاوت داشته باشیم. 

فریدا کالو کیست | فریدا کیست

روزهای کودکی و جوانی فریدا

پدر فریدا یک عکاس و نقاش یهودی-آلمانی بود که اصالتش به رومانی برمیگشت و در مکزیک او را به نام گیلرمو می‌شناختند. نام کامل او ویلهلم کالو بود. او به مکزیک مهاجرت کرد و آنجا بود که با مادر فریدا یعنی ماتیلده کالدرون ی گونزالز آشنا شد. حاصل این ازدواج ۴ فرزند دختر بودند که فریدا سومین فرزند خانواده بود. پدر فریدا از او عکس های پرتره بسیار زیادی را می گرفت که می‌توان سلف پرتره ها یا همان خودنگاره های فریدا کالو را ادامه‌ی همین عکس ها دانست. 

روزهای کودکی او با جنگ های داخلی و انقلاب مکزیک گره خورد. در ۶ سالگی بود که فریدا درگیر بیماری فلج اطفال شد و یکی از اولین زخم های ماندگار روزگار را بر تن خود حس کرد. او به خاطر این بیماری ۶ ماه در خانه بستری شد و پای راستش برای همیشه لاغرتر از پای چپش باقی بماند. این موضوع باعث شد تا او از همان موقع تا پایان عمر همیشه از دامن های بلند و بسیار زیبا استفاده کند که ترکیب این پوشش محلی با روبان های رنگی و موهایی که با نوارهای تزیینی آراسته شده بودند، برای کالو یک استایل بسیار خاص و منحصر به فرد را به وجود آورد. 

دوران کودکی فریدا کالو

در آن روزها ویلهم کالو به وضوح حس می‌کرد که دخترش بابت پاهایش، آسیب روحی سختی دیده است و به همین خاطر به دنبال راه های مختلفی برای بهتر شدن حال دخترش می گشت. ویلهلم کالو برای بهبود حال فرزندش او را تشویق به انجام کارهای مختلفی می کرد که بسیاری از آنها برای یک دختر کاملاً غیر معمول بود. اینگونه بود که دختر ویلهلم کالو با کمک مشوق فوق العاده اش ورزش هایی مانند شنا، کشتی و حتی فوتبال را تجربه کرد.

 در روزهایی که مدرسه رفتن برای یک دختر زیاد رایج نبود، خانم کالوی جوان به لطف کمک های پدرش در سال ۱۹۲۲ موفق به ثبت نام در مدرسه آمادگی ملی شد. او به کمک روحیه بسیار خوب و سرخوشی فراوانی که داشت خیلی زود در بین دانش آموزان معروف شد. البته استفاده از لباس‌های رنگارنگ و جواهرات زیبا نیز در این امر بی تاثیر نبود.

یکی از نکات جالب مدرسه برای کالو آشنایی او با سیاست بود.این آشنایی با انقلاب مکزیک مصادف شد که در آن روزها حکم رنسانس در این کشور را داشت و موجب پدیدار شدن سبک های فکری و هنری جدیدی شده بود. بساری از مورخان معتقدند که حتی جریان فلسفی روشنفکران آن دوره نیز تحت تاثیر این موضوع قرار رفته بود.

فریدای جوان که شور و حال خاصی داشت در این روزها، دائماً با افرادی که تفکرات سیاسی متفاوتی بودند در معاشرت بود. باید این نکته را نیز در نظر داشت که   در نتیجه همین معاشرت ها فریدای پرشور به لیگ کمونیست جوان و همچنین حزب کمونیست مکزیک پیوست. 

همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه در یک روز بسیار عجیب ریتم زندگی کالو به هم ریخت. این روز وحشتناک برای فریدای نگون بخت اندوهی را به جا گذاشت که اثراتش تا ابد روی جسم و روح او نقش بست.

هجوم رنج با یک تصادف وحشتناک

در ۱۷ سپتامبر ۱۹۲۵ نقطه عطف زندگی فریدا کالو از راه رسیده بود. نقطه عطفی که قرار بود تغییر و تحول بسیار بزرگی را برای او رقم بزند. فریدای ۱۸ ساله که به تازگی دانشجوی رشته پزشکی شده بود به همراه الخاندرو گومز آریاس تصمیم به یک سفر گرفت. او به تازگی با الخاندرو آشنا شده بود و رابطه عاشقانه ای بین این دو شکل گرفته بود.

فریدا کالو

سفر منحوس او با الخاندرو قرار بود یک سفر عاشقانه برای این دو باشد، اما در طول این سفر  بود که یک تصادف وحشناک رخ داد؛ تصادفی بسیار شدید با اتوبوس که حاصلش برای او  آسیبی بسیار شدید و دردناک بود. فریدای بخت برگشته در این تصادف از نواحی شانه، سینه، کمر، لگن و پا دچار شکستگی های متعدد شد و همه‌ی اینها فقط بخش کوچکی از آسیب ها بودند.

داستان وقتی دردناک تر شد که در این تصادف میله ای آهنی در شکم او فرو رفت و باعث شد که او تا آخر عمرش از داشتن فرزند محروم بماند. البته او بعدها متوجه این موضوع شد. خود او نقل قول دردناکی از لحظه تصادفش دارد که خواندنش وحشت این اتفاق را به تمام سلول های خواننده منتقل می کند : 

« دستهٔ صندلی چون شمشیری که به گاو می‌زنند در تن من فرو رفت »

این تصادف به مانند یک نقطه پایان بر تمام امید و آرزوهای فریدای جوان می‌ماند و این تقدیر نحس به سان شمشیر بر بدنش فرود آمده بود. 

فریدا کالو نقاش

او چند هفته ای را در بیمارستان بستری شد و بعد از آن برای ادامه درمان به خانه آمد. کل تن او را گچ و آتل فرا گرفته بود. کالو سکون مطلق با چاشنی رنج را با تمام وجود حس میکرد و این برای یک دختر جوان پر از انرژی و سرشار از ذوق بدترین حالت ممکن بود. 

او در هزارتوی غم فرو رفته بود و درد وحشتناکی را تجربه می‌کرد که داشت وجودش را در خود می بلعید، اما ناگهان در نقطه ای که می توانست نقطه پایان فریدا باشد، روزنه ای از امید و عشق پیدا شد. 

پدرش که همیشه حامی درجه یک او بود برای تسکین دردهای فرزندش و خوشحال کردن او شروع به ساخت یک سه پایه مخصوص نقاشی کرد. این سه پایه قرار بود بستری باشد برای بومی که تمام احساسات این دختر را در قلب خودش جای می‌داد. حالا فریدا که سر تا پایش را در گچ و آتل میدید فرصتی داشت تا تمام آرزوها، دردها، شوق زندگی و غم بی پایانش را به بوم نقاشی منتقل کند و این برای او آغاز یک زندگی جدید بود.

تصادف فریدا کالو

تسکینی بر زخم های گذشته؛ نقاشی  …

فریدا کالو که در بستر بیماری بود با روی آوردن به نقاشی حس تازه ای را در خودش کشف کرده بود و زندگی اش رنگ و روی جدیدی به خودش گرفته بود. استقامت او و شوق بی پایانش برای زندگی، او را بر درد و رنج پیروز ساخته بود و حرفه ای جدید را برایش آغاز ساخته بود، حرفه ای که قرار بود تا آخر عمر همراهش بماند. 

کمی بعد او تحت تاثیر حس خوبش از نقاشی از نظر جسمی هم بهبود پیدا کرد و موفق شد که دوباره راه برود. این برای شخصی مانند فریدا کالو اتفاقی ویژه بود و دوباره تحرک را به او باز می گرداند. با این حال هیچ چیز برایش از نظر بدنی مانند قبل از تصادف نبود و او تا آخر عمرش دردهای زیادی را در بدنش حس می‌کرد.

او با کوله باری از زخم های جسمی و روحی، از تصادف جان سالم به در برد، اما دستاورد بزرگ او از این دوران نقاشی بود. نقاشی به قدری در نزد وی محبوب شده بود که او تصمیم گرفت تمام توجه و انرژی خود را به جای پزشکی، به سمت نقاشی هدایت کند. او حدود یک سال بعد اولین تابلوی نقاشی خودش را به اتمام رساند و آن را به الخاندرو کومز آریاس هدیه داد.

روابط وی هم بعد از تصادف دستخوش تغییرات زیادی شد و الخاندرو او را ترک کرد و به رابطه عاشقانه خودش با او خاتمه داد. حال فریدا کالو مانده بود و الخاندرویی که از ازدواج با او صرف نظر کرده بود و دردهای بی پایانش. اما این پایان ماجرا نبود، چرا که نقاشی قرار بود او را سمت یک شخص ویژه هدایت کند.

در این روزهای عجیب که دلخوشی و امید فریدا به نقاشی ختم میشد، روابط فریدا با شخصی شکل گرفت که پیش تر او را در کلاس های طراحی دبیرستان دیده بود. فریدای پرشور و شوق در روزهای دبیرستان شیفته ی او بود و خیلی از اوقات به تماشای نقاشی کردن او می‌نشست. یکی از دوستان فریدا نقل قول جالبی از وی درباره این شخص دارد. او در این باره گفته است که : 

 « فریدا بعد از دیدن او به من گفت که روزی از این مرد یک فرزند خواهم داشت …» 

این مرد کسی نبود جز نقاش معروف مکزیکی، دیگو ریورا .

فریدا و دیگو ریورا

داستان دیگو ریورا و فریدا کالو فراز و نشیب های زیادی داشت و تاثیر بسیار زیادی را هم روی آثار او گذاشت و منجر به خلق آثاری ماندگار در تاریخ هنر شد.

بخش بعدی مقاله را در مقاله ” زندگی و آثار فریدا ” ببینید.

در صورتیکه به تایپوگرافی و کالیگرافی دارید سری به مقاله تفاوت کالیگرافی و تایپوگرافی در سایت مریم منصوری بزنید.


در انتها امیدواریم که از مقاله فریدا کیست؟ داستان جاودانگی در خانه آبی لذت برده باشید.

مریم منصوری آرزوی بهترین ها را برای دوستداران هنر دارد…

مریم منصوری نقاش، بیش از 20 سال تجربه خود در خلق آثار هنری و پرورش هنرمندان را در وبسایت مریم منصوری با شما هنردوستان عزیز به اشتراک می گذارد. 

در بخش وبلاگ، می توانید در مورد انواع سبک های نقاشی، ابزارهای نقاشی و نقاشان معروف جهان اطلاعاتی جذاب پیدا کنید! 

همچنین می توانید کلیه آثار هنری ایشان را در بخش آثار هنری مشاهده کنید. 

اگر اهل نقاشی هستید و به دنبال آموزش های تصویری هستید، اینستاگرام مریم منصوری را از دست ندهید. 

اشتراک گذاری

7 Responses

  1. بسیار زیبا و انگیزشی، سپاسگزارم از انتخاب مطالب جالب و آموزنده🙏🏼
    پاینده باشید 💐

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *