زندگینامه فریدا ، تلخی های بی پایان روی بوم نقاشی
در قسمت قبلی مقاله تا جایی از زندگی فریدا پیش رفتیم که فریدا کالوی جوان از نامزد قبلی خودش جدا شده و بود و تنها چیزی که داشت، اندوه، درد و البته نقاشی بود. او که داستان های عجیب و غریب و البته مرگ را پشت سرش جا گذاشته بود، اکنون فرصت این را داشت که همهی دردهایش را روی بوم نقاشی کند. او نقاشی را به عنوان یگانه همراه همیشگی خود یافته بود و اکنون نقاشی برایش تبدیل به یکی از اولویت های اصلی و اساسی گشته بود.
قسمت قبلی مقاله را از اینجا بخوانید : فریدا کالو کیست
همان طور که در قسمت قبلی به آن اشاره شد، الخاندرو او را پس از تصادف ترک گفت. فریدا در آن سال ها نقاشی های بسیاری را کشیده بود که همهی آنها به طرز شگفت آوری جذاب و دیدنی از آب در آمده بودند و پاسخ این جذابیت نیز در روزگار تلخ فریدا بود. دست به قلم بردن فریدا در آن روزها مصادف بود با خلق آثاری نوآورانه که در عمق همه آنها نشانی از اتفاقات سالهای گذشته فریدا بود.
آرامش نسبی سال ۱۹۲۸ برای فریدا نوید اتفاقاتی بسیار بزرگ را میداد و از قضا همین طور هم شد. او که کمی از سطح دردهای جسمی خودش کاسته بود و رو به بهبودی می رفت، تصمیم گرفت آثار خود که بیشتر در قالب سلف پرتره نیز بودند را پیش دیگو ریورا ببرد. آقای ریورا یکی از نقاشان دیواری بزرگ مکزیک و همچنین از فعالان در عرصه کمونیست بود که آشنایی مختصری هم با فریدا داشت.
قصه ریورا و فریدا به سالهای دبیرستان برمی گشت. در آن سالها ریورا به مدرسه فریدا می رفت و روی یک نقاشی دیواری بزرگ کار میکرد.
فریدای جوان آن روزها با دیدن دیگو ریورا در حال نقاشی سرشار از ذوق و شوق میشد و حتی به یک از دوستانش گفته بود که سرانجام روزی از دیگو ریورا فرزندی خواهد داشت! او ساعت ها به تماشای دیگو می نشست و حالا بعد از چندین سال فرصتی یافته بود تا نقاشی هایش را پیش او ببرد.
دیگو رورا با دیدن نقاشی های فریدا به وجد آمد و اشتیاق بسیار زیادی نسبت به آنها نشان داد، چرا که نقاشی های فریدا در آن دوره از زمان بسیار خاص و منحصر به فرد بودند. این گونه بود که دیگو و فریدا تصمیم گرفتند تا رابطه خود را بیشتر کنند و این دیدار و البته نقاش های بی نظیر فریدا زمینه را برای آغاز روابط این دو فراهم ساخت.
ازدواج فریدا و اثرات جانبی
در سال ۱۹۲۹ بود که فریدا کالو و دیگو ریورا تصمیم به ازدواج گرفتند. ازدواج فریدا در آن روزها برای همه بسیار عجیب و غریب بود، چرا که دیگو ۴۲ ساله بود و فریدا فقط ۲۲ ساله! در این بین نظر مادر فریدا که بسیار مخالف ازدواج فریدا بود بسیار جالب بود. او در این باره گفته بود که :
« آنها به مثال فیل و فاخته میمانند… »
اما گوش فریدای عاشق پیشه در آن روزها به این حرف ها بدهکار نبود و حس غلیظ او به دیگو، از او یک شیفتهی درجه یک ساخته بود. تک تک سلول های فریدا آن روزها فعالیت خود را در راستای دوست داشتن دیگو قرار داده بودند و این باعث شده بود که فریدا به قدری خوشحال باشد که وصفش برای هر کسی سخت و تا حدود زیادی عجیب به نظر بیاید. بهتر است در این باره ما را از نوشتن عفو کنید و توجه خودتان را معطوف به نظر خود فریدا درباره ازدواجش با دیه گو کنید:
« عاقبت روزی رسید که تابلوهایم را به نقاش بزرگ مکزیک نشان دادم. دیهگو هنرم را تحسین کرد. در یک لحظه حس کردم زیبایی وجود مرا درک کرده و حالا من عاشق دیهگو بودم و دیهگو ریورا عاشق من! روزها که میگذشت، من دیهگو را هم در کنارم کشیدم و دیهگو نیز مرا در نقاشیهایش گنجاند. من سوسیالیست شدم و دیهگو عاشق. آقای ریورا، نقاش بزرگ مکزیک همسر من است. من خوشبختم. حالا فقط دلم میخواهد از دیهگو فرزندی داشته باشم »
این جملات به خوبی بیان گر احساس آن روزهای فرداست و البته نکته مهم در این مورد بخش پایانی نقل قول اوست، بخشی که مربوط به داشتن فرزند میشد.
وصف این روزهای فریدا بسیار سخت است و در این باره نیز حرف و حدیث های فراوانی وجود دارد، فقط این را بدانید که فریدا در ادامه زندگی اش با دیگو فقدان دو مورد را تجربه کرد:
« خوشبختی و فرزند »
این شاید تلخ ترین پاسخ روزگار به دختری بود که گمان می کرد خوشبخت است و فرزندی را نیز به دنیا خواهد آورد. او به واقع هیچ کدام از این دو را نداشت.
سال های نخست زندگی فریدا عاشق در کنار همسرش
در سال های اول ازدواج فریدا با همسرش، دیگو، آن دو روزهایی خوب و پر از سفرهای گوناگون را تجربه میکردند. دیگو مشوق اصلی فریدا برای نقاشی بود و آثار او را تحسین می کرد. این دو در آن سال ها با هم به ماموریت های می رفتند که مربوط به کار دیگو ریورا می شد و مربوط به شهرهای گوناگون بود.
ماموریت های کاری همسر فریدا و تاثیر آن بر زندگی فریدا
در سال 1930، آنها به سانفرانسیسکو رفتند که مسلماً محل خوب برای یک زوج کمونیست به حساب نمیآمد. همین مورد باعث شد تا برای فریدا و دیگو در آن سال ها مشکلات زیادی نیز پیش بیاید.
در ادامه این زوج هنری برای نمایشگاه ریورا در موزه هنرهای مدرن به شهر نیویورک سفر کردند و مدتی در آنجا بودند و بعد از آن نیز برای مأموریت ریورا با موسسه هنر دیترویت مجبور به نقل مکان مجدد به دیترویت شدند.
در سال ۱۹۳۳ زندگی فریدا کالو و دیهگو ریورا در نیویورک سیتی با جنجالهای زیادی مواجه شد که ناشی از کمونیست بودن آنها بود. اوج این اتفاقات مربوط به زمانی بود که ریورا مشغول کار روی پروژهای برای نلسون راکفلر (Nelson Rockefeller) بود که نامش مردی در چهارراه (Man at the Crossroads) بود. ان گرافیتی قرار بود در ساختمان RCA در راکفلر سنتر (Rockefeller Center) کشیده شود.
در حین این نقاشی ریورا حرکتی را انجام داد که به سان کشیدن پرتره اهریمن در بهشت بود. دیگو ریورا پرتره ولادیمیر لِنین (Vladimir Lenin) رهبر کمونیست ها و البته دشمن درجه یک سیاست مداران آمریکا را در این نقاشی جای داد.
راکفلر به محض آگاهی از این موضوع پروژه را متوقف کرد و بعدها روی این تصویر نقاشی دیگری کشیده شد تا بلکه به باد فراموشی سپرده شود. اما ماجرا بیشتر از این حرف ها ادامه پیدا کرد و عرصه را بر دیگو و فریدا سخت کرد.
چند ماه پس از این ماجرا این زوج هنری جنجال ساز به مکزیک بازگشتند و در سن آنجل (San Angel) زندگی مشترک خود را ادامه دادند.
فرزند فریدا کالو
همه چیز بعد از جنجال در آمریکا خوب بود و خبر های خوب هم از راه می رسید؛
فریدا باردار شده بود و فاصله زیادی با مادر شدن و داشتن فرزند از دیگو ریورا، نداشت. اما این شادی زیاد با دوام نبود و او در سال ۱۹۳۴ مجبور به سقط جنین شد و رویاهای فریدا به باد رفت.
تصادف منحوس فریدا در جوانی و میله ای که تنش را شکافته بود، او را تا ابد از داشتن فرزند محروم کرده بود. انگار که این تصادف قرار بود تا ابد روح او را آزار دهد و او را ذره ذره نابود سازد.
این اتفاق باعث شد تا بین او و دیگو فاصله بیشتری بیفتد و زندگی زناشویی آنها را تحت تاثیر قرار داد. لرزه هایی که بر زندگی مشترک کالو و ریورا افتاده بود به طرز عجیبی با جنگ جهانی دوم همزمان شده بود.
سقوط تدریجی زندگی فریدا به عمق اندوه
در این سالها اروپا که می بایست مهد هنر اروپا باشد، در حال سوختن در جنگ بود و بسیاری از هنرمندان در اثر همین اتفاقات مشغول کوچ به آمریکا لاتین بودند و چه جایی بهتر از مکزیکو سیتی!
این گونه بود که خانه فریدا کالو و دیگو ریورا در آن سالها تبدیل به یک پاتوق ویژه برای فراری ها و تبعیدی هایی شده بود که عمدتاً تفکر چپ گرایانه داشتند.
این رفت و آمدها و تزلزلی که در رابطه دیگو ریورا و فریدا کالو ایجاد شده بود، بستر را برای خیانت و روابط عجیب و غریب فراهم کرد.
در این سالها رد پای افراد سرشناسی مانند لئون تروتسکی، پولت گدار، ایسامو نوگوچی و ژوزفین بیکر نیز در این روابط عجیب دیده میشد که همه ناشی از یک اتفاق عجیب بین فریدا و ریورا بود که فریدا کالو را به خاکستر نشاند. در ادامه به شرح این اتفاق خواهیم پرداخت، اما قبل از آن بهتر است کمی درباره کارنامه آقای ریورا در ازدواج و زندگی زناشویی بپردازیم.
رابطه همسر فریدا با زنان دیگر
فریدا سومین همسر دیه گو بود. اگر چه دیه گو در عرصه هنر و کمونیسم مردی بسیار خوب و موفق بود، اما در ازدواج به هیچ وجه فرد قابل اعتمادی نبود و یک کهکشان با مرد ایده آل خانواده فاصله داشت. او به زنانش مدام خیانت میکرد و سابقه وحشتناکی در این زمینه از خودش به جای گذاشته بود و طبیعتاً برای مردی مانند او، فریدا نیز مستثنی نبود.
فریدای عاشق میدانست که او با زنان دیگر در تماس است، اما هیچوقت به رویش نیاورد، چرا که نمیخواست دست از عشق به دیگو بردارد و این مقدمات را برای ضربه سنگین و نهایی روحی به فریدا فراهم میکرد.
اوج فاجعه مربوط به زمانی بود که فریدا فهمید دیگو با خواهرش رابطه دارد و این زمینه ساز سقوط آزاد فریدا به قعر اندوه و یک شکست وحشتناک شد. شکستی که در نقاشی های فریدا هم نمود پیدا کرد.
طلاق فریدا کالو
در سال ۱۹۳۸ فریدا موهای بلند و مشکی اش را کوتاه کرد و سلف پرتره معروف بعد از خیانت را کشید که در آن قیچی به دست و با کت و شلوار روی صندلی نشسته است و تمام موهای خود را نیز کوتاه و پخش بر زمین کرده.
البته در راستای اتفاقات عجیب و غریب زندگی فریدا، این جدایی زیاد طولانی نبود و فریدا و ریورا دوباره در سال ۱۹۴۰ با هم ازدواج کردند.
فریدا بعد از جدایی نقاشی خودش را در حالی که دست خودش را گرفته است، نقاشی کرده و در مورد این نقاشی گفته است:
« دیگر دیهگو هم با من نیست، رهایش کردم. حالا خودم هستم. نقاشی میکنم. این بار خودم را میکشم. دست در دست خودم، با خودم ازدواج کردهام. راستی، آیا من برای خود کافیام؟ »
حال که صحبت از آثار فریدا شد، بهتر است نگاهی هم بیاندازیم به سبک هنری فریدا.
سبک نقاشی فریدا کالو
حتی افراد بی تخصص هم با کمی بررسی متوجه میشوند که چهره فریدا در مرکز اکثر آثار او قرار دارند. تکنیک استوار او برای تصویرسازی و ترکیب بندی، در کنار سلیقه خاص او در استفاده از رنگ ها، چهره هایی از فریدا را روی بوم آورده است که گویای غم و رنج فراوان اوست.
در سلف پرتره ها چشمان او با نگاهی سرد روی مخاطب قفل شده است و گذشته ای را بیان می کند که کاملا تلخ و غمناک است.
فریدا در طول فعالیت هنری خودش ۱۴۳ نقاشی کشیده که ۵۴ خودنگاره در آنها می درخشند. چهره نگاری های کالو همیشه آغشته به مفاهیم زندگی شخصی او و همچنین اتفاقات گذشتهی اوست. این خودنگارهها اغلب وقایعی را شرح میدهند که برای او اتفاق افتاده اند.
نمادهای آثار فریدا
در برخی از این خودنگاره ها اشیای خانه و تزئینی به ماهرانه ترین شکل در قاب جای داده شده اند و از حیوانات نیز به بهترین شکل در آثار فریدا استفاده شده اند. برای مثال در آثار فریدا میمون ها و گربه هایی سیاه دیده می شوند که دست خودشان را بر گردن فریدا حلقه کردهاند و دقیقا به مانند فریدا به جایی بیرون از تصویر یا بهتر بگوییم چشم مخاطب زل زده اند …
فریدا از گیاهان نیز استفاده ماهرانه ای در نقاشی هایش می کند. برای مثال در یکی از آثارش گیاهانی بزرگ و قطور در قاب نقاشی تنش را دربر گرفتهاند و اشاره به نحسی لحظاتی دارند که در آنها دردشان فریدا را رها نمیکنند.
فریدا در بعضی از نقاشی ها هم گلهایی کشیده که رنگ هایی زنده و سرشار از انرژی دارند، اما زندگی و سرزندگی در آنها دیده نمی شود و کاملاً مرده اند. در یکی از نقاشی ها این گل های مرده در بین موهای فریدا قرار داده شده اند.
فریدا در نقاشی « گردنبند خار و مرغ مگس خوار » چهره ای عجیب را از خودش ترسیم کرده. او خودش را در حالی نقاشی کرده که گردنبندی از جنس خار گردن او را گرفته است و آویزی به شکل مرغ مگس خوار مرده زینت این گردنبند است.
نکته دردناک و البته تامل برانگیز این خودنگاره، میمونی است که به ظاهر با فریدا صمیمی است و به صورتی کاملاً دوستانه مشغول کشیدن این گردنبند است. میمون که در مکزیک نماد کلاسیکی برای مرگ است، سعی دارد فریدا را به طرز آزار دهنده ای درگیر رنج و درد کند و گویی میخواهد بر دردهای فریدا اضافه کند. مرغ مگسخوار نیز در ادبیات کلاسیک مکزیک طلسمی است برای کامیابی در عشق و خوشبختی، شاید بپرسید کامیابی در عشق کجا و فریدا کجا؟! فریدا پاسخ این سوال را در نقاشی داده است! گربه ای در روی شانه فریدا در کمین مرغ مگس خوار است. این نقاشی از شاخص ترین نقاشی های فریداست.
نقطه پایان، رهایی فریدا
فریدا کالو که از پیشرو ترین نقاشان زن دنیای هنر بود، در یکی از روزهای اول 47 سالگی خودش دار فانی را وداع گفت. در 13 ژانویه 1954 بود که فریدا کالوی بیمار و بی حال، پس از جنگی طولانی با درد و رنج که با اندوه بی پایانش همراه بود، در خانه آبی محبوب خودش درگذشت و جهان هنر را با نقاشی های استثنایی خودش تنها گذاشت.
فریدا هنرمندی خاص بود که جنونی از جنس درد، در وجودش زبانه میزد. فریدا در زمانهی خودش بی نظیر بود و با جریان عادی هنر همراه نبود. اما هزار افسوس که فریدای سرشار از استعداد زمان زیادی برای ماجراجویی و شکوفایی خود نداشت و بیماری او را از پای درآورد.
البته مرگ فریدا نیز همواره جایی برای بحث و جدل در مورد اوست. بر اساس برخی گمانه زنی ها در مورد مرگ او، چند سناریوی مختلف وجود دارد که هر کدام از آنها ماهیت مرگش را به چالش کشیده اند.
برخی می گویند که علت مرگ فریدا آمبولی ریه است، برخی هم میگویند انسداد جریان خون، علت مرگ او بوده است. از این نظران مشخص است که مرگ فریدا همیشه محل جدل کارشناسان بوده است و حتی داستان های زیادی در مورد احتمال خودکشی فریدا نیز گفته شده است.
اما با نگاهی به تاریخ متوجه میشویم که برخی از بیماری های فریدا صرفاً مربوط به او نبوده و برخی مشکلات سلامت فریدا کالو در سال 1950 تقریباً در آن زمان حالت همه گیری داشته اند.
قانقاریا یکی از بیماری هایی است که فریدا و بسیاری دیگر در آن دوره درگیرش بوده اند. در این مورد فریدا پس از تشخیص قانقاریا در پای راستش مجبور شد که 9 ماه را در بستر بگذراند. او در طول مدت بستری شدنش چندین عمل جراحی مختلف را نیز برای از بین بردن و مقابله با عفونت در بدنش انجام داد.
او با وجود اینکه به شدت بیمار بود و توانایی تحرک نداشت، فعالیت های هنری، سیاسی و اجتماعی خودش را متوقف نکرد و به کارهای درخشان خودش ادامه داد.
در ادامه سریال بیماری ها و درماندگی های فریدا کالو، در سال ۱۹۵۳ پزشکان به فریدا گفتند که اوضاع پای راست او خراب است و به ناچار آنها باید بخشی از پای راست فریدا را قطع کنند. پای راست فریدا بیشتر در معرض بیماری و عفونت قرار گرفته بود و ممکن بود بستر گسترش قانقاریا را فراهم کند. به همین جهت پای او قطع شد و درد جدیدی به کلکسیون دردهای فریدا اضافه شد.
فریدا حالا واقعاً دلیلی بر شادی نداشت و عمیقاً احساس افسردگی میکرد. در این بین حال عمومی و سلامت او نیز رو به وخامت بود و او به ناچار مجدداً در اوایل سال 1954 به دلیل مشکلات جسمی در بیمارستان بستری شد.
البته عده ای میگویند علت این بستری فریدا علاوه بر بیماری، تلاش برای خودکشی نیز بوده است. جدا از این بحث ها روح فریدا در آزار مطلق بود و بیماری نیز روحیه او را نابود کرده بود.
همان طور که در اول این بخش نیز گفتیم، در نهایت، فریدا کالو در ۱۳ ژوئیهٔ ۱۹۵۴ درگذشت. خاکستر او هماکنون درون کوزهای در خانهٔ کودکی او یا همان خانه آبیست که حالا تبدیل به «موزهٔ فریدا کالو» شدهاست. یک نکته بسیار جالب درباره مرگ او یادداشتی است که او چند روز پیش از درگذشتش نوشته بود:
«امیدوارم عزیمت لذتبخش باشد و امیدوارم هرگز بازنگردم.»
او رفت اما یاد او و نقاشی هایش تا ابد در دل هنردوستان زنده خواهد ماند.
در انتها امیدواریم که از مقاله زندگی و آثار فریدا، تلخی های بی پایان روی بوم نقاشی لذت برده باشید..
در صورتیکه به تایپوگرافی و کالیگرافی دارید سری به مقاله تفاوت کالیگرافی و تایپوگرافی در سایت مریم منصوری بزنید.
2 Responses
سپاسگزارم بسیار آموزنده و مفید بود 🙏🏼💐💗
سپاس استاد عزیزم 🙏🏻🙏🏻🙏🏻